تعطیلات دهه فجر

Music v:12 Music v:12 Music v:12 Music v:12

آخرین مطالب ارسالی

تعطیلات دهه فجر

سلام دوستان گلم

ماهفته گذشته تعطیلات دهه فجر به سپیدان و بوشهر رفتیم

جاتون خیلی خالی بود

ما به همراه دایی جون مهدی و زندایی خوبم،دختردایی ام نگار،پسردایی ام نیما،

مادربزرگ خوبم،دایی جون مجتبی و زندایی مهربانم،مامان و بابای مهربونم و آبجی فاطمه

به مسافرت رفتیم

چهارشنبه 22/11/93به سپیدان رفتیم و کلی برف بازی کردیم

بعد از اونجا هم رفتیم بوشهر،لب دریا

حالا بریم سراغ عکسا

 

من و بابام و دایی مهدی و دختردایی ام نگار

من لب دریا

 

من و نیما در کشتی ای که لب دریا به صورت تزیینی بود

 

خلیج همیشه فارس

برچسب‌ها:
امیرمحمد پنج شنبه 30 بهمن 1393 ادامه مطلب

دشت ارژن

سلام دوستان گلم

بابت این که یک مدت نبودم عذرخواهی می کنم

امروز دست پر اومدم با یک عالمه خاطره

خاطراتی از رفتن ما به دشت ارژن

دشت ارژن در استان فارس قرار دارد

این دشت پر از گل نرگس است

آماده اید خاطره ام رو براتون تعریف کنم

ما صبح زود در تاریخ24/10/93 به طرف دشت ارژن حرکت کردیم

مادر بزرگ و پدربزرگم،دایی محسن جونم و زندایی خوبم،پسر دایی ام نیما،پسر دایی ام مهیار

،مامان و بابای مهربونم وآبجی فاطمه همراه ما آمدند

مامان و بابای نیما کاری برای آنها پیش آمد و نتوانستند همراه ما بیاین

  به خاطرهمین نیما تنها با ما آمد

من چون نیما رو خیلی دوست دارم به او گفتم به داخل ماشین ما بیاید

وقتی به دشت ارژن رسیدیم دایی محسن برای من و نیما لواشک خرید

چون لواشک سوغات دشت ارژن است

جاتون خالی خیلی خوش مزه بود

خیلی ترش بود  من و نیما سرمون گیج رفته بود

خلاصه بعد از اونجا حرکت کردیم به سمت کازرون.

در راه پر از تونل بود و من و نیما خیلی در تونل ها سوت می زدیم و می خندیدیم

بالاخره رسیدیم به خونه دایی مجتبی جونم و زندایی مهربونم

بعد از کمی استراحت قرار بود به غار شاپور برویم

شاپور پادشاه ایران در زمان ساسانیان بوده است

فوق العاده ظالم و ستمگر بوده

ما  فکر می کردیم خیلی راحت میتونیم از کوه بریم بالا مثل تمام کوهای دیگه

ولی این طور نبود

من و نیما به همرا پدربزرگم از همه جلو زدیم و رفتیم.

پدربزرگم کوه نورد هست و کوه رفتن رو خیلی دوست داره و خیلی

ماشاالله تند و زود از کوه بالا میره و من و نیما نفس زنان پشت سر پدربزرگم بالا می رفتیم

خیلی خسته شده بودیم

بقیه اعضای خانواده خصوصا آبجی فاطمه خیلی گریه می کرد و می گفت نمیام بالا

بعد از اونجا به خانه برگشتیم ناهار خوردیم و به شهرمان برگشتیم و من

دوست نداشتم به خانه برگردم

حالا بریم سراغ عکسا

 

من و نیما و مهیار

من و نیما و مهیا در حال شام خوردن

 من در دشت نرگسی شهرستان کازرون

برچسب‌ها:
امیرمحمد پنج شنبه 30 بهمن 1393 ادامه مطلب